تطبیق دجّال بر آمریکا و صهیونیسمظهور حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشریف به عنوان بزرگ ترین و باشکوه ترین واقعه جهانی، داراى نشان...
غربت پر درد تو ...امروز وقتی خیابان های شهر را دیدم که کم کم برای جشن های نیمه شعبان آماده می شوند، فرصتی شد تا نگاهی...
مهدویت در سیمای قرآنگذشته از اخبار و روایات فراوانی که از ناحیهی رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و حضرات ائمه معص...
بعد از ظهور، حکومت امام به چه شکلی است؟امام عصر علیه السلام بعد از ظهور با دشمنان می جنگند و پس از آن با استفاده از كارگزاران خود تشكیل حك...
چه کودکانه خوابیده ام روزها و ماه ها و سال های زندگی ام را، بی درد و بی تکلف! انگار تمام سرنگ های پر از مرفین را در رگ های روح من خالی کرده اند؛ چون دیری است معتادم به بی تفاوت بودن. من، ساکن برهوت بی خیالی ام.
خسته؟ نه! مست و مجنون؟ نه! بیمار هم نیستم؛ باور کنید. نمی دانم، شاید مرده باشم؛ شاید یک روح سرگردان میان قتل ها و غارت ها، در ازدحام جنگ و گریزها، لابه لای هیاهوی کمکم کن ها، سرخورده از نیرنگ ها و رنگ های سیاه و خفقان آور.
شاید یک شبح باشم که کوچه به کوچه بدبختی خودش را گشت می زند؛ اما دریغ از یک فریاد و یا عکس العملی که برگرفته از درد باشد! درد، واژه ای ناآشنا است در قاموس من. ای کسانی که بیدارند گوش ها و چشم هایتان! آیا کسی هست که خواب مرا بیاشوبد و مشتی آب سرد به صورتم بزند؟
آیا کسی هست به من بگوید: چرا نخواسته ام بدانم که تا ندای جاء الحق و ذهق الباطل ، چند سه شنبه راه مانده است؟
چرا برایم مهم نیست که او خیمه اش را در کجای صراط الذین انعمت علیهم برپا کرده است؟
چرا هیچ وقت نپرسیده ام که تا انارستان عدالت، چند پاییز زوزه خواهد کشید.
من فقط جواب سؤالم را می خواهم.
لطفاً بگویید: چرا این قدر مرده ام؟!
منبع: وب سایت www.hawzah.net